پریشانم! نمی دانم چرا امشب پریشانم
شب قدراست و قدرخویشتن را من نمی دانم
گرفتارم به طوفان بلای خود فریبی ها
دلم تنگ است و نالانم، دچار موج طوفانم
شبیه مرده ای در گورم و افتاده ام از پا
تنم زخمی است ازعصیان، به یغما رفته ایمانم
سراپا غرق اندوهم، شبیه طفل بی مادر
خطا کردم پشیمانم، ببین باران چشمانم
کویری تشنه ام غرق عطش،خشک و ترک خورده
ببار امشب،ببار ای عشق،من دلتنگ بارانم
7 مرداد 92
پی نوشت:
*- با تشکر از کمک و راهنمایی دوست خوبم آقای بنواری(مهاجر).
*- زبان حال هیچ گاه گفتنی نیست. . .اینها زبان قال است!
[نویسنده: احسان] [دوشنبه 92 مرداد 7]